اشتمال.
[ اِ ت ِ ]
(ع مص)
در خود پیچیدن جامه را.
جامه را در خود پیچیدن و آن را به دور تمام بدن بستن چنانکه دست از آن خارج نشود و آن اشتمال صماء است.
|| اشتمال امری بر کسی یا چیزی; احاطه کردن امر او را.
فرا گرفت او را و احاطه نمود.
فراگرفتن.
شامل بودن و فراگرفتن و دارا بودن.
|| اشتمال مردی; شتابیدن او.
اشتمل الرجل; بشتافت.
|| اشتمال بر شمشیر; زیر جامۀ خود کردن آن را.
|| اشتمال در حاجت; آمادۀ آن شدن.
|| اشتمال بر فلان; او را حفظ کردن.